بحران آخر :
ريشه هاى سياسى بن بست اقتصادى رژيم اسلامى

اين واقعيت که رژيم اسلامى از نظر اقتصادى به بن بست رسيده و سياست اقتصادى جناح رفسنجانى به نتايج مورد نظر منجر نشده حتى توسط خود برنامه ريزان رژيم چندان انکار نميشود. برنامه دوم، در فضايى از ناباورى و دودلى نسبت به محورهاى اصلى سياست اوليه رفسنجانى، نظير خصوصى کردن ها، شناور کردن و يک نرخى کردن ريال، حذف سوبسيدها، آزاد کردن واردات و غيره، بعنوان يک برنامه براى بقاء اقتصادى و دفع وقت ارائه شده است. واقعيت اينست که هيچ جناح ديگرى، نه دولتگراهاى حزب الله سابق و نه افراطيون مدافع بخش خصوصى در جناح رسالت قادر نيستند و حتى تلاش جدى اى نميکنند آلترناتيوى به سياستهاى اقتصادى جارى پيشنهاد کنند . جمهورى اسلامى در يک فلج برنامه اى در قلمرو اقتصادى گرفتار است. اين را همه حس کرده اند و به طرق مختلف وحشتشان را از عاقبت سياسى روندى که هيچيک راهى براى توقف آن سراغ ندارند ابراز ميکنند .
غالبا در تجزيه و تحليل بن بست اقتصادى رژيم و در نقد ريشه ها و نتايج آن، تکيه يکجانبه و به اعتقاد من فرمال و نابجائى بر پارامترهاى اقتصادى درون ايران و از آن بارزتر بر اجزاء عملى "سياست رفسنجانى" گذاشته ميشود. بنظر من ريشه بن بست اقتصادى رژيم اساسا اينجا نيست . فاکتورهاى بنيادى ترى خارج از قلمرو "اقتصاد ايران" و روندها و تضادهاى داخلى آن، رژيم اسلامى را بعنوان يک "پروژه اقتصادى" به شکست محکوم کرده اند. اين فاکتورها جهانى و استراتژيکى اند، در اقتصاد سياسى دوران حاضر ريشه دارند و به ماهيت و جايگاه خاص جمهورى اسلامى و جنبش اسلامى در جهان امروز برميگردند. بعبارت ديگر اين سياست رفسنجانى نيست که اقتصاد جمهورى اسلامى را به بن بست رسانده است، بلکه برعکس اين بن بست جمهورى اسلامى است که سياست اقتصادى رفسنجانى را به شکست کشانده است . خروج سرمايه دارى ايران از اين سير قهقرايى نيز منوط به کشف يا غلبه سياست اقتصادى "درست" نيست. راه خروج بورژوازى ايران نيز اساسا راهى سياسى است .
شکست "پديده رفسنجانى "
رفسنجانى بر مبناى يک پلاتفرم مشخص در دور اول به رياست جمهورى رسيد. او صرفا يک حرکت اقتصادى در محدوده بازار داخلى را نمايندگى نميکرد. پلاتفرم رفسنجانى، و يا بهرحال آن جهتگيرى و افقى که چه غرب و چه بورژوازى صنعتى ايران در سيماى رفسنجانى جستجو ميکرد، بر ارکان زير متکى بود :
١ - انتقال از اقتصاد نيمه دولتى، دستورى و مديريت شده و اضطرارى حاصل دوران خمينى به يک اقتصاد بورژوايى متعارف متکى بر بازار .
٢ - ايجاد ثبات و امنيت حقوقى و ادارى براى سرمايه. اعاده تقدس مالکيت و مصون بودن سرمايه از تعرض ماوراء اقتصادى دولت و نهادهاى اسلامى متفرقه .
٣ - بهبود رابطه با غرب. پيوستن به جامعه کشورهاى متعارف. از اين طريق قرار گرفتن در حوزه مجاز توسعه اقتصادى و صدور سرمايه، دسترسى به بازار خريد و فروش، منابع سرمايه گذارى، تکنولوژى و تخصص در بازار جهانى .
٤ - درجه اى از تخفيف در فشار فرهنگى و اخلاقى اسلام و رژيم اسلامى به مردم براى دادن نماى يک جامعه متعارف و قابل تحمل براى بورژوازى .
مستقل از اينکه رفسنجانى و مهره هاى اصلى اين جناح خود تا چه حد صريح يا سربسته مواد اين پلاتفرم را بيان ميکردند، اين تصويرى بود که دول غربى، جمهوريخواهان و مليون ايرانى در خارج کشور و مردم به عصيان آمده کشور از جناح رفسنجانى ساخته بودند. عبارت "جناح معتدل " که در ميان دول غربى رواج يافت بر همين خصلت نمايى از جناح رفسنجانى متکى بود. باز به همين عنوان بود که رفسنجانى در ميان اپوزيسيون ملى و ليبرال ايرانى در خارج کشور طرفدار پيدا کرد و براى توده مردم ايران سمبل "شر کمتر" شد .
خام انديشى است اگر فکر کنيم آمريکا، مردم ايران و يا حتى جمهوريخواهان و مليون در اپوزيسيون به پديده رفسنجانى بعنوان يک آلترناتيو در خود مينگريستند. براى همه، و هر يک به نوعى، جناح رفسنجانى مبين آغاز يک پروسه تغيير بازگشت ناپذير در جمهورى اسلامى و نفى نهايى آن در آينده اى دور يا نزديک بود. رفسنجانى بر مبناى اين پلاتفرم روندى را شروع ميکرد. اما نه او و نه رژيم اسلامى آن را به پايان نميبرد .
اين تبيين چند مشکل اساسى داشت
اولا بنا به ماهيت جمهورى اسلامى، موقعيتش در معادلات جهانى و نيز ترکيب جناحهاى داخلى اش، اين سير حرکت نميتوانست تدريجى بماند و يا حتى مراحل اوليه اش را در آرامش طى کند . تغييرات مستتر در پلاتفرم جامع رفسنجانى براى جمهورى اسلامى تکان دهنده تر از آن بود که بدون کشمکش حاد و تعيين تکليف بنيادى در رژيم جلو برود. رفسنجانى براى پياده کردن پلاتفرم خويش ميبايست در قدم اول، و نه حتى در قدم دوم، به يک نبرد سياسى سرنوشت ساز بر سر خود جمهورى اسلامى، اسلام و ولايت فقيه و جايگاه اينها در ساختار سياسى ايران وارد بشود. نبردى که با توجه به ترکيب و موقعيت نيروهاى سياسى بورژوازى حاکم در ايران هرگاه و از هر طرف آغاز شود، بشدت قهرآميز و خونين خواهد بود .
ثانيا، اساسا بخشى از اين تغيير ريل در حيطه قدرت رژيم ايران نبود. موقعيت اسلام و اسلاميت در رابطه با غرب، براى مثال، تنها توسط رژيم ايران تعيين نميشود. مساله اعراب و اسرائيل، مساله تروريسم اسلامى و غيره، اگر نخواهيم عقب تر برويم، جدايى هاى استراتژيک ترى ميان سرمايه دارى هاى پيشرفته آمريکا و اروپا با کشورهاى به اصطلاح مسلمان نشين خاورميانه و شمال آفريقا ايجاد کرده است . کشورهاى اسلام زده، مستقل از جد و جهد و جانماز آب کشيدنهاى رهبرانشان، در اين عصر حوزه مساعد انکشاف سرمايه و تکنولوژى غربى نيستند .
ثالثا، براى اينکه سرمايه به صنعت پا بگذارد، بخصوص صنايع سنگين که دور گردش سرمايه در آنها طولانى است و حتى راه اندازى و به سود رساندن آنها به طول ميانجامد، ثبات سياسى و امنيت سياسى سرمايه براى يک دراز مدت اقتصادى لازم است. براى جمهورى اسلامى دادن چنين تصويرى از خود چه به سرمايه دار داخلى که فعلا تجارت و دلالى ميکند و چه به سرمايه دار خارجى، بسادگى مقدور نيست .
به اين اعتبار رفسنجانى عملا نتوانست، و در شکل موجود نميتوانست، پلاتفرم خود را پياده کند. بعد اقتصادى "سياست رفسنجانى" از قضا ساده ترين و مورد توافق ترين بعد آن بود. هرچند وجوهى از اين سياست عملا ناکام باقى ماندند. آزاد کردن رابطه ريال و دلار به ثبات قيمتها و کاهش ارزش دلار منجر نشد، براى بنگاههاى دولتى مشترى پيدا نشد، عليرغم کاهش شديد سطح دستمزدها، بخصوص به معادل دلارى آنها، تحرک جدى اى به سرمايه گذارى در بخش صنعتى در ايران مشاهده نشد. سرمايه تجارى پا به قلمرو صنعت نگذاشت. دلالى و معامله گرى، بخصوص بازى با ارز، سودآورترين قلمرو براى سرمايه در بازار داخلى باقى ماند . اما علت اين ناکامى ها در خود اين سياستها نبود. مشکل بر سر عدم توفيق در اجراى ابعاد ديگر پلاتفرم رفسنجانى بود .
جمهورى اسلامى در بن بست است، زيرا در عصر کمبود سرمايه در سطح جهانى، در عصر شکست استراتژى هاى توسعه مبتنى بر حمايت از بازار داخلى، در عصر جهانى شدن سرمايه و نقش کليدى سرمايه و تکنولوژى غربى در توليد صنعتى، در عصر بازار آزاد و رقابت تکنولوژيک براى بازارهاى فراملى، هنوز يک "جمهورى اسلامى" است. کارگر ايرانى، با توجه به سطح عمومى توان صنعتى و فنى و عملى اش، جزو ارزانترين ها در دنياست. اما حتى اگر مزد را به صفر برسانند و اعتصاب را با اعدام جواب بدهند، باز ايران به يک حوزه اقتصادى داراى رابطه ارگانيک با سرمايه دارى غربى تبديل نميشود. مشکل رژيم ايران نظير مشکل برزيل نيست. به روسيه شبيه است. مشکل سرمايه دارى ايران اقتصادى نيست، سياسى، ايدئولوژيکى و حکومتى است .
آيا نفت را از قلم نيانداخته ايم؟ آيا معقول تر نيست کاهش بهاى نفت را در بن بست رژيم برسميت بشناسيم. بنظر من به دو دليل نفت فاکتورى محورى نيست . اولا، نفس سقوط قيمت نفت و ناتوانى توليد کنندگان از ايجاد ثبات در بازار نفت مستقيما به اوضاع سياسى در خاورميانه و بافت حکومتى آن ربط دارد. رونق نفتى سالهاى هفتاد ميلادى بدون وجود يک ايران و يک عربستان سعودى پرو - آمريکايى و غربى و طيفى از کشورهاى نفتى با دولتهاى متحد و مشترى آمريکا، عملى نبود. وجود جمهورى اسلامى و تکاپوى اسلامى و تضادها و کشمکشهاى اساسى ميان دول منطقه، فاکتور مهم ترى در سقوط قيمت نفت در مقايسه با اشباع انبارهاى اروپاى غربى است. ثانيا، در غياب اين فاکتورهاى استراتژيکى و غير اقتصادى (به معناى روزمره کلمه) اقتصاد ايران حتى در بدترين حالت به يک سوبسيد چند ميليارد دلارى از محل نفت دسترسى دارد که بسيارى از کشورهايى که استراتژى صنعتى شدن را نسبتا با موفقيت پيش برده اند، يا لااقل از ثبات و رشد بادوام ترى برخوردار شده اند، از آن محروم بوده اند. بهاى نفت مهم است و حتى از نظر عددى حيات و ممات رژيم به آن گره خورده است، اما مبناى بن بست امروز رژيم نيست .
 بحران آخر

شکست سياست رفسنجانى و شروع تجديد نظر در ابعاد اقتصادى اين سياست، بنظر من گوياى فلج رژيم اسلامى از نظر سياست اقتصادى است. اين البته دوران "نظم نوين" است و بايد جا را براى محيرالعقول ترين تحولات باز گذاشت . چه بسا شکاف در غرب، ظهور يک آلمان از ناتو جسته و اتمى و در تدارک جنگ با رقبا که دنبال متحدى در منطقه ميگردد، نه فقط جمهورى اسلامى بلکه اسلام بطور کلى را برهاند . اما بر مبناى فاکتورهاى قابل پيش بينى دنياى امروز، بنظر بن بست اقتصادى جمهورى اسلامى بن بست آخرش است. تجديد نظرها و سازماندهى اقتصاد صبر و دفع وقت شايد انفجار سياسى محتوم را چند صباحى به عقب بياندازد. اما مرحله مهم بعدى در سرنوشت جمهورى اسلامى، مرحله اى سياسى است .

پرده آخر :
يادداشتهايى درباره بحران سياسى رژيم اسلامى

١ - صورت مساله
آنچه که ايران سه سال اخير را در اساس از ايران پيش از آن متمايز مى کند، تلقى مردم از موقعيت خويش در رابطه با حکومت است. اين آن چيزى است که در ايران عوض شده است. نه فقط وقوف به اينکه جمهورى اسلامى نبايد سر کار باشد، بايد برود، بلکه باور به اينکه ميتواند برانداخته شود، ميرود که برانداخته شود. نفرت توده هاى وسيع مردم از جمهورى اسلامى به قدمت خود اين رژيم است. جمهورى اسلامى از ابتدا حکومت اقليت ناچيزى بوده است که در يک خلاء سياسى، با پشتوانه دول و رسانه هاى غربى، بر مبناى يک سياست علنى آدمکشى و با اتکا به يکى از خونين ترين و خشن ترين سرکوبهاى سياسى در تاريخ قرن بيستم سر پا مانده است. اگر حکومت اوباش بخواهد اساسا مصداقى در دنياى امروز داشته باشد، اين است. در اين بيست سال هر روز و هر شب ميليونها نفر بر بنيادهاى اين حکومت و مقامات و نهادها و مراجعش، بر اسمش و رهبرش و سپاه و قانون و زندانش از ته قلب لعنت فرستاده اند. اين احساس عميق دشمنى با حکومت اسلامى خميره مشترک و جز ثابت روانشناسى اکثريت عظيم مردم در طول اين دو دهه بوده است. اما امروز عنصر تعيين کننده ديگرى به اين روحيه افزوده شده است و آن اميد و باور روزافزون به نابودى قريب الوقوع رژيم است. اين موتور محرکه روند اوضاع سياسى در ايران امروز است. مردم براه افتاده اند .
کل بحران رژيم اسلامى از اينجا مايه مى گيرد. قطب بندى امروزى جناحهاى حکومت اسلامى و شکاف ميان دو خردادى ها و جناح راست در اين ريشه دارد. اينجا ديگر بحث "مکتب يا تخصص" و "اقتصاد بازار يا اقتصاد دولتى" و "صدور انقلاب اسلامى آرى يا نه" نيست. بحث بر سر نقس بقاء حکومت در برابر اين نارضايتى عميق و بيدارى و تحرک روزافزون مردم است .
دوم خردادى ها مى دانند که جمهورى اسلامى کنونى رفتنى است. ميدانند که سياست جناح راست به سرعت مردم را به يک تعيين تکليف بنيادى و قهر آميز با کل رژيم ميکشاند و شکست کل نظام شان در اين نبرد قطعى است. اينها مدعى اند ميتوانند يک جمهورى اسلامى از نوع دوم، يک جمهورى اسلامى تعديل شده، بنا کنند. خشونت و اعدام و سرکوب و شکنجه و ترور را براى کمونيستها، کارگران، راديکالها و زنان نگاه دارند، اما دامنه "خودى" ها را وسعت دهند. اپوزيسيون ملى - اسلامى شرقزده را دوباره به بازى بگيرند. اپوزيسيونى که قبلا يکبار با آب دهان آويزان به گرد جمهورى اسلامى خمينى - بازرگان حلقه زده بود و حتى وقتى طرد شد هم از حمايت ضمنى رژيم دست نکشيد. دوم خردادى ها فکر مى کنند ميتوان به اين شيوه و با ايجاد يک ائتلاف بورژوايى ملى - اسلامى يک نقطه تعادل اسلامى جديد در ايران ايجاد کرد و چند سال ديگر سر کار ماند. اين راه فرارى است که اينها نشان دوستان نگرانشان در جناح راست ميدهند .
اما جناح راست مجاب نميشود. اينها تصوير واقعبينانه ترى از ديناميسم تحول سياسى در ايران دارند . ميدانند که حکومت و اسلام بى ريشه تر از آن است که جاى عقب نشينى داشته باشند. مى دانند که دوم خردادى ها دارند با آتش بازى مى کنند. نگرانند، و اوضاع سالهاى اخير را شاهد ميگيرند که "توسعه" عالم سياسى "خودى" ها ميتواند بسرعت به عروج نيروى عظيم مردم سرنگونى طلب در ميدان سياست منجر شود. اينها برعکس ميخواهند دامنه "خودى" ها را محدودتر کنند. دنبال کشف و طرد سياسى و حذف فيزيکى "خائنين" و "نفوذى" ها در صفوف خويشند. مجبورند. ميخواهند با خشونت تا هر وقت بشود بمانند. انسجام و انضباط و اطاعت لازم دارند .
موقعيت کل حکومت و موقعيت هر دو جناح لاعلاج و استيصال آميز است. بطور عينى مستقل از هر سياست و تلاش و تدبيرى از جانب هريک، جمهورى اسلامى و اسلام سياسى راه خروجى از اين مهلکه ندارد. چرا؟
١ - بن بست اقتصادى :هيچ نوع ثبات نسبى سياسى، تا چه رسد به يک تعادل ماندگارتر اجتماعى، بدون يک گشايش اقتصادى اساسى در ايران ممکن نيست. اما چنين افقى مادام که رژيم اسلامى بر سر کار است مطلقا وجود ندارد. جمهورى اسلامى بورژوازى ايران را از چنگال انقلاب چپ گرايانه ضد سلطنتى - ضد استبدادى سال ٥٧ نجات داد. اما براه اندازى سرمايه دارى ايران، رشد دادن آن در چهارچوب جهانى کاپيتاليسم امروز و تبديل بازار داخلى در ايران به يک بخش ديناميک و ارگانيک اقتصاد جهانى سرمايه دارى، با مشخصات ماهوى و موقعيت تاريخى - سياسى رژيم اسلامى تناقض دارد. خاورميانه، مادام که اسلام سياسى از آن ريشه کن نشده، مادام که مساله اعراب و اسرائيل به يک سرانجام قطعى نرسيده، مادام که آينده سياسى خاورميانه، ثبات آن و مناسبات کشورها و مردم اين منطقه با جهان غرب از بنياد نامعين و غير قابل اتکا است، از نظر بورژوازى و کمپانى ها و دول غربى در ته ليست صدور سرمايه و انتقال تکنولوژى و گسترش تجارت خارجى قرار دارد. خاورميانه از نظر ايدئولوژيکى، سياسى، فرهنگى بلاتکليف ترين منطقه جهان است . سرمايه، آنهم سرمايه صنعتى در دورانى که يک انقلاب عظيم تکنيکى در جريان است، به اين ابهام سفر نميکند و در اين ابهام ريشه نميدواند. اسلام سياسى و جمهورى اسلامى در ايران خود بخشى از صورت مساله عقب ماندگى و درجا زدن اقتصادى خاورميانه است. نه فقط نميتواند عامل و عنصر پيشبرنده رشد سريع کاپيتاليستى در ايران باشد، بلکه خود از اولين موانع آن است. اين تناقض فقط بر جناح راست و اسلاميون افراطى در ايران نيست که صدق ميکند. جناح دوم خرداد هم در همين بن بست قرار دارد. "ديالوگ تمدن ها " و "بهبود مناسبات" با دول غربى و حتى بازگشايى سفارت هاى دولتهاى غربى تغيير ملموسى در اين تصوير عمومى نمى دهد. بحث بر سر رفع تشنج و بهبود مناسبات ديپلوماتيک با غرب نيست (که حتى همين هم بدون از ريشه زدن جناح راست براى دوم خردادى ها ميسر نيست ).
 معضل اين است که اگر بخواهند سرمايه دارى ايران با شرکت و حمايت سرمايه ها و دول غربى يک روند جديد بازسازى و انباشت را تجربه کند، چرخش دولت سرمايه دارى و کل بورژوازى و اليت سياسى و فکرى ايران بسوى غرب بايد چنان آشکار، علنى، چشمگير، مشتاقانه و ايدئولوژيک باشد که ايران به يک پايگاه جدى و فعال علنى طرفدار غرب در منطقه تبديل شود. کشورهايى مانند مصر و ترکيه، با همه اعلام وفادارى شان به غرب و آمريکا و با همه رابطه نزديک سياسى و نظامى شان با غرب، هنوز از نظر اقتصادى از مناطق فراموش شده جهانند. شکوفايى کاپيتاليسم ايرانى به يک نزديکى و اتحاد بين المللى حتى بسيار فراتر از اين کشورها نياز دارد. تامين و تضمين اين درجه نزديکى، حتى اگر دو خردادى ها خودشان بخواهند، از حيطه قدرت و مقدرات تاريخى اين جريان بيرون است. شکست قطعى اسلام سياسى شرط نخست اين روند است. اما جريانى که اسلام سياسى را شکست بدهد بنا به تعريف ديگر نميتواند اسلامى بوده باشد يا مانده باشد . اين ما را به يک حکم ساده ميرساند. اگر هم پاسخ کاپيتاليستى اى که براى اقتصاد ايران، هر قدر کوتاه مدت، وجود داشته باشد، اين پاسخ از درون حکومت اسلامى نميتواند داده شود. جناحهاى جکومت از نظر اقتصادى در يک بن بست تاريخى قرار دارند. با توجه به اوضاع اقتصادى ايران، با توجه به خواستها و انتظارات اقتصادى مردم ايران، بدون پاسخ اقتصادى، ولو پاسخى ميان مدت، تعادل سياسى براى هيچ دولت بورژوايى در ايران ديگر ممکن نيست. نه جناح راست، و نه دوم خردادى ها راهى براى برون رفت از بحران ندارند. هيولاى اقتصاد، جمهورى اسلامى را به سمت سقوط ميراند. نه زدن و بستن و نه توسعه "خودى" ها پاسخ اين مساله نيست .
 ٢ - بن بست سياسى :اگر موقعيت اقتصادى ايران عاقبت نهايى رژيم اسلامى را رقم ميزند، موقعيت سياسى کنونى حکومت دال بر آن است که اين "عاقبت" هم اکنون فرا رسيده است. جمهورى اسلامى توان حکومت کردن بر مردم ايران را از دست داده است. جمهورى اسلامى محصول انقلاب ٥٧ نيست. فاصله ٢٢ بهمن ٥٧ تا ٣٠ خرداد ٦٠ دوران تعيين تکليف قدرت سياسى پس از سقوط سلطنت در ايران بود. اگر چه چيزى با نام جمهورى اسلامى برپا شده بود، اما اولا، آن دولت اساسا به مثابه يک دولت ائتلافى موقت و در حال گذار راست در ايران بوجود آمده بود. از نظر هيچکس تکليف مساله قدرت و دولت يکسره نشده بود و ثانيا، نه فقط خود حکومت دستخوش شديدترين تحولات و تغيير آرايشهاى درونى بود، بلکه دامنه قدرت عملش در ايران اندک بود و فى الحال جنبش توده اى براى برکنارى اش آغاز شده بود. دو خردادى هاى امروز دوست دارند فراموش شود که تا ٣٠ خرداد ٦٠ نخست وزير و رئيس جمهورى و اکثر اعضاى کابينه اين رژيم آخوند نبودند، حجاب در سطح شهر هنوز اجبارى نبود، روزنامه هاى مختلف و بسيارى روزنامه هاى کمونيستى (و نه صرفا روزنامه هاى سرپاسدارها و شکنجه گرهاى سابق و ولتر بدلى هاى امروز) عليرغم همه جفتک اندازى هاى حکومت منظما منتشر ميشدند. شوراها و سازمانهاى مستقل کارگرى عليرغم عر و تيزهاى اوباش اسلامى وجود داشتند و کار ميکردند، جنبش دانشجويى اساسا تحت رهبرى چپ بود. چماقدارى وجود داشت، اما چماقدارى پيروز نشده بود. اين حکومت، در شکل کنونيش، محصول هجوم خونين و نظامى - پليسى ٣٠ خرداد شصت به بعد و کشتار عظيم مخالفان در ايران است. جمهورى اسلامى با سرکوب بوجود آمد و با خفقان سر کار ماند. صدها هزار انسان در چنگال اين رژيم جان باخته اند. اين رژيم نماينده يک تراژدى عظيم انسانى، يک هالاکاست اسلامى، است. امروز مردم همين تنها رکن حکومت، يعنى سياست سرکوب را به مصاف طلبيده اند.
جمهورى اسلامى اى که نتواند سرکوب کند سرنگون ميشود. و امروز دقيقا به اين موقعيت رسيده ايم. مردم ايران اعلام کرده اند و سران حکومت هم از هر رنگ و قماشى درک کرده اند که روند واژگونى حکومت آغاز شده است. اين يک تحول جديد است. مردمى که امروز براى پائين کشيدن رژيم اسلامى به ميدان آمده اند اکثرا نسل جديدى اند که به اين حکومت چشم گشوده اند. آن را با حداقل انتظارات بشر امروزى از زندگى، از آزادى و حرمت انسانى در تناقض و ضديت مى بينند ونمى خواهندش. اين علاج ندارد. درمانى نمى پذيرد. بى خاصيتى سرکوب در شرايط امروز ايران صورت مساله است . نقطه شروع بحران است. سياست سرکوب بيشتر بنابراين پاسخ نيست .
انتظارات و آرمانهاى جنبشى که اينک براى آزادى در ايران شکل ميگيرد، آنقدر وسيع و فراگير و راديکال است که چهارچوب محقر جامعه مدنى ادعايى دوم خردادى ها حتى يک روز هم نميتواند به آن قالب بزند. آزادى تشکل و اعتصاب و احزاب، آزادى مطبوعات، جدايى دين از دولت و نه فقط اين بلکه يک تعيين تکليف اساسى با کليت دين در پهنه جامعه، آزادى زن، مدرنيسم، حقوق فردى و مدنى گسترده و تضمين شده، دخالت مستقيم مردم در سياست و دولت در راديکال ترين و بى تخفيف ترين شکل به پيشاپيش صفوف اين جنبش جارى رانده خواهد شد. اين ديگر جنبش خام انديش و خوشباور سال ٥٧ نيست. اين جنبش تمام پيچيدگى ها و پختگى دنياى امروز و نسل معترض ايران امروز را منعکس ميکند. جنبش که امروز در ايران به راه افتاده است ميتواند پيش درآمد نخستين انقلاب سوسياليستى قرن ٢١ باشد .
اين تصور که نهضت دوم خرداد ميتواند سدى بر اين موج باشد يا مجرايى براى سوق دادن آن به تعديلات جزئى و نيم بند در نظم موجود تصورى کودکانه است .
 ٣ - بن بست فرهنگى :اسلام رفتنى است. اسلام دارد از زندگى مردم ايران رخت بر مى بندد. نه فقط از حکومت و دولت و آموزش و پرورش، بلکه از منظره شهرها، از دنياى درونى تک تک انسانها، از عمق عواطف و فرهنگهاى فردى شان، از خود آگاهى شان، از مناسبات روزمره شان باهم. اسلام دارد ور مى افتد، درست به همان شکلى که دين و جهالت بطور کلى بايد وربيفتد. بايد پشت سر گذاشته شود. ايران يک موج برگشت وسيع ضد اسلامى را تجربه ميکند. رژيم سياسى آتى ايران چه چپ باشد چه راست، چه انقلابى باشد و چه ارتجاعى، فقط ميتواند غير مذهبى باشد. مردم بنيادهاى هويت مذهبى را به لرزه درآورده اند. جمهورى اسلامى نميتواند باقى بماند، از جمله و بويژه به اين دليل که مذهبى است. اسلامى است. جناح راست با کوبيدن بر طبل اسلاميت فقط به انزجار عموم مى افزايد و آتش عصيان و قيام را شعله ور ميکند. اما دوم خردادى ها هم راه حلى ندارند. اين تصور که مردم ايران عليه اسلام محمدى برميخيزند و به ميدان مى آيند، تا بعد به دست خودشان اسلام "پروتستان" نيم پز اين و آن را بر به تخت بنشانند و ميان عمامه ها انتخاب کنند، از فرط حماقت فکاهى است. سير تحولات آتى ايران قالب اسلاميت را پاره ميکند و همراه آن تمام جريانات اسلامى، از خاتمى چى ها و نهضت آزادى تا طيف وسيع اپوزيسيون اسلامزده و شرقزده حاصل تجزيه و دگرديسى حزب توده و جبهه ملى، که به يک معنى وسيعتر تاريخى براستى بايد از نظر اسلاميون "خودى" محسوب شوند را بيش از پيش منزوى و بى ربط ميکند. دوم خردادى ها هرچه بکارند، بهر حال محصولش را خود درو نخواهند کرد. اين يک اردوى ناپايدار و گذراست .
اين صورت مساله است. ناسازگارى جمهورى اسلامى با حيات اقتصادى ايران، انتظارات و نيازهاى سياسى و فرهنگى اکثريت عظيم مردم ديگر عيان شده و يک مبارزه وسيع اجتماعى براى رفع اين تناقض در ايران آغاز شده است. جمهورى اسلامى لبه پرتگاه است. جناح راست نميتواند قدرت را حفظ کند. سلاح سرکوب و ارعاب بيمصرف و کند شده. دگرگونى عميق اوضاع اجتناب ناپذير است .
اما سير تحول آنجا که دوم خردادى ها مى خواهند متوقف نميشود. نقطه تعادل اسلامى جديدى وجود ندارد .

٭٭٭٭٭

 

سايه اين واقعيت بر همه سياستها و اعمال جناحهاى حکومت بشدت سنگينى ميکند. جناحهاى رژيم اسلامى در جدال با هم اند بى آنکه واقعا قصد پيروزى کامل بر يکديگر را داشته باشند. يکديگر را ميکوبند، بى آنکه بخواهند حريف را واقعا حذف کنند. به آرامش دعوت ميکنند بى آنکه بخواهند آرام بمانند. از کودتا مى ترسانند تا ناگزير به کودتا نشوند. ناگزيرند با يکديگر بجنگند چون در پيروزى يکجانبه طرف مقابل نابودى کل نظام را ميبينند. اين نبرد بر سر گرفتن سکان نظامى است که تنها چهارچوب حفظ اقتدار مشترک اسلاميون در ايران است. اين حد نهايى جدال دو جناح و همينطور الگوى برخورد هريک را به مردم و به جنبش راديکال در ايران ترسيم ميکند .
واقعيات اقتصادى و سياسى و فرهنگى امروز ايران و بن بست همه جانبه رژيم اسلامى و اسلام سياسى در ايران، همچنين خطوط زندگى پس از جمهورى اسلامى را نيز رسم ميکند. چه نيروهايى بازيگران اصلى در صحنه سرنگونى و تعيين سيماى سياسى آتى ايران خواهند بود. صف بنديهاى استراتژيکى تر در جامعه ايران چه خواهد بود. چه نظام سياسى اى شانس پيروزى در ايران دارد. به اين نکات بايد در بخشهاى بعدى بپردازيم .
)ادامه دارد (